[ad_1]
محسن دیناروند؛ در خوبی نقد همین بس که دست کم ژست نقدپذیری را همگی دوست داریم! نقد نه بیان بدی هاست و نه خوبی ها! که بررسی ضعفها و قوت هاست. برای موفقیت در هر کاری لازم است که مورد نقد واقع شود. لازم است برای موفقیت در هر عرصهای زندگی خودمان را در معرض نقد جدی قرار دهیم و هراسی از آن قرار نگیرد.
متأسفانه ما به ترفندهای حرفهای و حساب شده و با نام خود نقد از نقد جدی به خودمان جلوگیری میکنیم، آن را میگوییم که نقد باید منصفانه باشد! با همین کلمه انصاف کار نقد را یکسره میکنیم چرا که در اصل خودمان را انصاف قرار میدهیم آنقوت هر ضعفی که ما گفتهایم را از دایره انصاف میدانیم و آن را به زمین میزنیم!
اصلاً نباید برای نقد قید انصاف را گذاشت. نقد را باید شنید و نقد مستقلانه به تحیلیش بپردازد و اگر درست بود پذیرفته شد. اما این به معنای ترویج نقد غیر منصفانه نیست که منصفانه نقد کردن از اصول نقد است، بحث این است که به آن نقد کنید و نقد منصفانه را بر روی نقدهای جدی بسته ایم! بحث این است که ما کیفیت انصاف نیستیم! بگذاریم نقد انجام شود و خود مردم و تاریخ در مورد قضاوت خواهند کرد.
ترفند دوم این میگوییم نقد باید همراه با راهکار باشد! این هم خیلی مد شده که تا نقدی میپذیرد میگوییم این را هم خودمان میدانیم، راه کار بده! و زبان را خاموش میکنیم چرا که همیشه نقد همراه با راهکار نیست! اصولا هم نباید باشد و این ملازم دانستن نقد و راهکار یک ترفندی است برای فرار از نقد! اصولا وقتی ضعیفی هست باید طرح شود چه راه حلی چه نباشد. مسئله راهکار یک بحثی لست که حیثیت درجه دومی دارد. یعنی پس از یافتن ضعفها که درجه اول را دنبال کنید، راه حل برون رفت از ضعف ها.
ترفند سوم نادیده گرفتن را می گیرد، نادیده گرفتن از نقد ناپذیری است، برخورد می کند در این عصر حرکتی از مد افتاده که فقط از افراد ناوارد و باعث سر میزند. اما بحث نادیدن با آن فرق دارد. دقیقاً مثل یک مدیری که با نادیدن کارمندانش آنها را بیانگیزهها و مجازاتهای میها، اگر نسبت به واکنش نشاندهنده نشان داده شود و نقد او دیده شود و از پس نقدهای متعددی که اصلاحی از آنها انجام شود، انجام شود.
این دقیقا همان نادیده گرفتن است که او را بی انگیزه و پشیمان از نقد میکند. با این ترفند شما میتوانید ژست نقد پذیری را هم بگیرید و تازه گلایهمند باشید که چرا آنها سخنان را نمیگویند. این در حالی است که هر چه سختتر میشود موفقیت ما کمتر شود و این به ضرر ماست و جریانی باشد که در آن موفق شود.
ترفند چهارم؛ استحاله نقد و بررسیان است! استحاله را که میدانیم چیست، یک وضعیت خطرناک و پیچیده آن نتایج ناگواری را برای هر مفهومی میخواهد و نقد و بررسی میکند از مفاهیم دیگری در این باب نیست. دولت یک دولتی آمدند و با گرفتن ژست نقد پذیری گفتند من میخواهم جشنوارهای راه بیاندازم که در آن به نقدانم و نقدهایشان جایزه بدهم! این خیلی خوب است و دست بر قضا جای خالی چنین کاری حس میشود.
اما جشنواره برگزار شد که دیدیم که حامی فرد به وی و تندترین رسانه نزدیک به وی حائز نقد برتر شد! بله این دقیقاً یعنی تلاش برای استحاله نقد و بررسی! که مفهومشان را عوض کنی با همان پوسته! انجام موفق این کار بسیار پیچیده است. اگر به عنوان مثال این چنین عمل کند، انجام شد که هم نه آن جشنواره را باور کردند و نه هیچ چیز دیگری را وگرنه میتوانستند حرفهای را انجام دهند. میخواهم بگویم گاهی میتوانیم ایجاد کنیم و نقد را مفهومش را تغییر میدهیم به تعریف، ولی با پوسته نقد.
ترفند پنجم تعریف و تمجید از مهم است. این یک امر بدیهی است که نقد را انجام دهد میدهد، اگر میخواهد با تفسیر تعریف شود و تمجید راضی به حرف نزدن کند نقدی نخواهد داشت! خیلی هم محیط گل و بلبل می شود. این ترفتند به این شکل است که شما آن شخص را میدانید که کار توست را میداند و میداند که اصلاً روی نقد نیست. این ترفند شاید زیاد دیده شود.
ترفند ششم که به ترفند قبل وابسته است، بستگی به شرایط اقتصادی و جریانی و… دارد. وابستگی مخصوصا وابستگی اقتصادی و جریانی زبانی را در بیان صریح نقدها به شدت کند می کند. فرض کنید شاگرد صاحب مغازهای که پولش را فروشگاه میدهد! این شاگرد که نمیتواند صریح کند چرا که نمیخواهد نانش آجر شود! یا وقتی که پول را وابسته به خود کردی است که نمی
ترفند دیگری که به ذهنم میرسد برای فرار از نقد و مبارزه با آن، به طنز کشیدن نقدها و دردها و ضعف هاست. با طنز نمی توانم به درمان ها و قوت ها رسیدم! مشاهده نشده است که با طنز هیچ مشکلی درمان شود و هیچ ضعفی اصلاح شود!
آنچه مد نظرم طنز سالم است نه آن تمسخرها و جوکهای کوچه بازاری و یا مبتذل! از اینگونهها که اساساً نه تنها انتظاری نیست، بلکه مستقیماً با هدف بی هویت کردن و حذف نقد و بررسی و روشنگریها به کار میرود! موضوع بحثم طنز سالم است! طنز در حوزه نقد به هیچ وجه نمیتواند کارساز باشد چرا که این دو از یک سنخ متفاوت هستند از دو سنخ متفاوت و متضاد هستند.
سنخ طنز از لطافت و خنده است و سنج نقد پر است جدیت و دردوارگی! به طنز درآوردن نقدها و ضعف ها کاری که آن را عادی می کند و تحمل دردها و ضعف هاست! درست مثل مسکنی که حس درد را از بین میبرد در حالی که زخم و درد و علت آن از بین نمیرود و چه چیز برای بیمار بدتر از اینکه با مسکنها حس درد را از بین ببریم و دنبال علت درد و درمان آن نرویم و یک بار درد باشد. همه بدن را بگیر و تمام!
طنز هم در بهترین حالت با نقدها و دردها، افراد و جامعه همین کار را میکند، شما فردی را در نظر بگیرید که پرخوری افراطی است، ما با طنز این پرخوری را برای فرد عادی و قابل تحمل و اما شیرین میکنیم! حالا او با این وضعیت از پرخوری دست میکشد؟ قطعا خیر اما هر بار برای شنیدن همان طنزها و شیرین شدن ذائقه اش به پرخوری اش ادامه میدهد، بلکه بیشتر میکند تا جایی که از نظر چاقی اش میگذرد. به طنز نقدها و دردها دقیقاً همین کارها را در مورد آنها میکند!
و این دقیقاً به این معناست که میتوانم با یک ترفند حرفهای، یعنی به طنز کشیدن نقدها و دردها و ضعفهای فرد و جامعه آنها را میآورند و مردم را هم در ظاهر لذت میبرند و شاد میکنند و بقیه ماجرا را میکنند! پس در خوشبینانهترین حالت طنز به راحتی کاری که میکند این است که به جای درمان دردها، آنها را برای ما عادی و قابل تحمل میکند! و این اگر خیانت به فرد و جامعه نیست پس چیست؟
شاید بیشتر بر اینها ترفندهای حرفهای دیگر باشد که با آنها میتوانیم در چه نقد و اصلاحهایی و توقویت قوتها را در خودمان و جامعه امان بگیریم، اما هیچ مکانی نباید این را به قدرت هوش و زیرکی خودمان حساب کند چرا که مانع از نقد شدن جدی شود. خودمان با هر ترفندی که حتی ترفندهای دموکراتیک و به شبه عقلی راه را بر جامعه اصلاح کند، ضعیفهای خود و میبندیم و نتنها ضعفها کاسته نمیشود که روز به روز بر شدت ضعفهایمان افزوده شود و آنقدر شور میشود که با هیچ راهکاری نمیتوانم از پس جبران آن برآیم. برآمد و از طرفی با تعریفها و تمجیدهای صدمن یک غاز نتنها برای افزودن و مدیریت منطقی قوتها نمیتوان کرد که از شدت شیرینی دل آدم را میزند و اصلاً خود را به نقاط ضعف قوی تبدیل میکند.
پس اگر خودمان و جامعه امان را دوست داریم هرگز نخواهیم با دست یافتن به ترفندهای زیرکانه بر تن نقد جدی بتازیم که زنده ماندن، رشد، تعالی، پیشرفت و موفقیت ما نسبتی با زنده ماندن نقد جدی و نقدپذیری واقعی در ما و جامعه ماست. دارد و باید به این باور برسیم که ما برای رسیدن به نقطه مطلوب چارهای جز پذیرش نقد و رواج نقد نداریم! و بستن راه نقد یعنی خودکشی و جز این نیست!
[ad_2]