[ad_1]
در یک اتفاق عجیب، یک بچه ایمپالا به سمت شیر نر میرود و اولین و احتمالا آخرین برخورد خود را با یک شکارچی تجربه میکند.
به گزارش فرارو، این منظره جالب که پایانی ناگوار داشت، توسط سیلویتا زمانی که در اوایل صبح در وحش زیمبابوه فایل در حال رانندگی بود، ثبت شد.
سیلوی در این باره میگوید: روز بسیار گرم شروع شد و صبح زود به ۲۵ درجه سانتیگراد رسید. نه بیشتر دور از کمپ به ۲ شیر نر برخوردیم که شب قبل یک ایمپالا بالغ را خورده بود. آنها همان کاری را میکردند که شیرها معمولاً انجام میدهند… میخوابند و تنبلی میکنند.
بعد از گرفتن چند عکس و مدتی تماشای آنها تصمیم گرفتیم کمی بیشتر صبر کنیم. پرتوهای خورشید شروع به تابیدن به افق کرده بودند و هوا روشن تر میشد. از آنجایی که صبح بسیار گرم بود، امیدوار بودیم که شیرها در آفتاب داغ شوند و به سایه بروند، به این ترتیب میتوانیم چیز دیگری غیر از شیرهای خوابیده ببینیم.
سپس، به طور غیرمنتظره، یک بچه ایمپالا گمشده شروع به پرسه زدن در اطراف کرد و مستقیم به سمت شیر نر دوید. فکر کردم میکردم نه نه نه برو برو حرکت اشتباه! ما نمیتوانیم باور کنیم که بچه ایمپالا در واقع به سمت یک شیر نر میرود. من واقعاً فکر میکردم بچه ایمپالا به محض اینکه متوجه خطر میشود بچرخد، اما اینطور نشد. بچه ایمپالا آنقدر بی گناه به نظر میرسید که به وضوح نمیدانست شیر چیست. به احتمال زیاد این اولین و آخرین برخورد آن بود.
درست در کنار شیر خفته آمد و تقریباً آن را لمس کرد. امیدوار بودم که فرار کند. ما امیدوار بودیم که شیر با توجه به اینکه قبل از غذا خورده بود به چنین میان وعدههایی علاقهمند نمیشد.
شیر به آرامی سرش را بلند کرد و به بچه ایمپالا نگاه کرد. سپس با این قیافه به شدت خنده دار و شگفت زده به نظر رسید که با خود میگوید: صبر کن، چه دیدم؟ آیا خواب میبینم؟ غذا برای من است؟
خیلی سریع اتفاق افتاد، شیر نر در ابتدا بسیار به نظر میرسید، اما پس از آن کمی تلاش کرد و بچه ایمپالا را گرفت که فرصتی برای فرار نداشت. من نتوانستم زاویه تعقیب و گریز را پیدا کنم، زیرا ماشین ما دور زده بود. من، متأسفانه، لنز اشتباهی روی دوربینم داشتم، بنابراین اکشن را از دست دادم و کاملاً ناامید شدم. با این حال، من چند عکس گرفتم که داستانی را که رخ داد را بازگو میکند.
این بار اولین بود که تعقیب و گریز از ابتدا تا انتها بودم! من دیدن از چنین منظرهای در طبیعت، در طول روز با چنین نورپردازی خوبی احساس خوش شانسی و افتخار میکردم. با این حال، من برای ایمپالا بچه فوق العاده ناز متاسف شدم. من دوست داشتم یک پایان خوش برای آن داشته باشم، اما متأسفانه، آن روز روز او نبود. طبیعت میتواند بی رحم باشد و هیچ قانونی در طبیعت وجود ندارد.
[ad_2]